سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 87560

  بازدید امروز : 3

  بازدید دیروز : 3

چشمی کنار پنجره ی انتظار . . .

 
[ کمیل پسر زیاد گفت : امیر المؤمنین على بن ابى طالب ( ع ) دست مرا گرفت و به بیابان برد ، چون به صحرا رسید آهى دراز کشید و گفت : ] اى کمیل این دلها آوند هاست ، و بهترین آنها نگاهدارنده‏ترین آنهاست . پس آنچه تو را مى‏گویم از من به خاطر دار : مردم سه دسته‏اند : دانایى که شناساى خداست ، آموزنده‏اى که در راه رستگارى کوشاست ، و فرومایگانى رونده به چپ و راست که درهم آمیزند ، و پى هر بانگى را گیرند و با هر باد به سویى خیزند . نه از روشنى دانش فروغى یافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند . کمیل دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان . مال با هزینه کردن کم آید ، و دانش با پراکنده شدن بیفزاید ، و پرورده مال با رفتن مال با تو نپاید . اى کمیل پسر زیاد شناخت دانش ، دین است که بدان گردن باید نهاد . آدمى در زندگى به دانش طاعت پروردگار آموزد و براى پس از مرگ نام نیک اندوزد ، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار . کمیل گنجوران مالها مرده‏اند گرچه زنده‏اند ، و دانشمندان چندانکه روزگار پاید ، پاینده‏اند . تن‏هاشان ناپدیدار است و نشانه‏هاشان در دلها آشکار . بدان که در اینجا [ و به سینه خود اشارت فرمود ] دانشى است انباشته ، اگر فراگیرانى براى آن مى‏یافتم . آرى یافتم آن را که تیز دریافت بود ، لیکن امین نمى‏نمود ، با دین دنیا مى‏اندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برترى مى‏جست ، و به حجّت علم بر دوستان خدا بزرگى مى‏فروخت . یا کسى که پیروان خداوندان دانش است ، اما در شناختن نکته‏هاى باریک آن او را نه بینش است . چون نخستین شبهت در دل وى راه یابد درماند و راه زدودن آن را یافتن نتواند . بدان که براى فرا گرفتن دانشى چنان نه این در خور است و نه آن . یا کسى که سخت در پى لذت است و رام شهوت راندن یا شیفته فراهم آوردن است و مالى را بر مال نهادن . هیچ یک از اینان اندک پاسدارى دین را نتواند و بیشتر به چارپاى چرنده ماند . مرگ دانش این است و مردن خداوندان آن چنین . بلى زمین تهى نماند از کسى که حجّت بر پاى خداست ، یا پدیدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیده‏هاست . تا حجّت خدا باطل نشود و نشانه‏هایش از میان نرود ، و اینان چندند ، و کجا جاى دارند ؟ به خدا سوگند اندک به شمارند ، و نزد خدا بزرگمقدار . خدا حجتها و نشانه‏هاى خود را به آنان نگاه مى‏دارد ، تا به همانندهاى خویشش بسپارند و در دلهاى خویشش بکارند . دانش ، نور حقیقت بینى را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار دیده‏اند آسان پذیرفته‏اند . و بدانچه نادانان از آن رمیده‏اند خو گرفته . و همنشین دنیایند با تن‏ها ، و جانهاشان آویزان است در ملأ اعلى . اینان خدا را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او مى‏خوانند . وه که چه آرزومند دیدار آنانم ؟ کمیل اگر خواهى بازگرد . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: اشک هجران ::: جمعه 86/3/11::: ساعت 10:53 صبح

سپیده

(1)

این باران که ببارد

چشمان ما در باران که باز شود

سپیده دم، نمازتان قضا نخواهد شد

من نام این سپیده را در جدول اوقات شرجى دیده‏ام

پس مادر، ساعت را بیدار مى‏کند

زیر سماور را روشن مى‏کند

مادر مى‏داند جمعه‏ها مشق بچه‏ها بیشتر است

بچه‏ها را براى مدرسه صدا مى‏زند

چاى مى‏دهد

چکمه‏هاى پدر را در گنجه، پنهان مى‏کند تا زیر باران خیس نشوند

مادر چکمه‏هاى پدر را هر روز در گنجه پنهان مى‏کند

ولى نمى‏داند

این جمعه موهایش را شانه که بزند

برف نمى‏بارد

باران مى‏بارد

باران که ببارد، اطلسى‏ها دهانشان را باز مى‏کنند

این گلدان، مدت‏هاست از کنار پنجره تکان نمى‏خورد.

(2)

این سپیده که بتابد

ـ چشم ستارگان کور ـ

پرده را کنار مى‏زنم

تا آسمان، روى تخت‏خواب سفیدم دراز بکشد

نیمه‏هاى روحم را یکى مى‏کنم

تا روحم کنار پنجره، آفتاب ارتماسى بگیرد

بگذار بگویم

من یازده بار در اضطراب این پنجره چاى خوردم

و یازده بار، برگ کوچک چاى را دیدم که در سطح استکان مى‏لرزید

سفره را که پهن کردم

آسمان، چشمانم را بلعید

من صداى سرفه آسمان را شنیدم

مادر با شنیدن هر سرفه، منتظر سوغات بود

ساعت، چشمان مادر را دور زده بود

ساعت کوچکم سر از پاى نمى‏شناسد، با پاى لنگ تا سر ساعت مى‏دود

ساعت کوچک، تنها دلخوشىِ شب‏تاب‏هایى است که در خلوت گیج اتاق، دوازده نفس طواف مى‏کند.

خسته که مى‏شود

سرفه که مى‏کند

چاى دم کشیده

و ذهن اتاق، دیگر به شب‏تاب‏ها فکر نمى‏کند.

(3)

خواهید دید

از این سپیده تا این سپیده، یازده پرده به صحنه خواهد رفت

در هر پرده، مردى است که نخواهید دید

از این سطر تا این سطر، یازده غزل سروده خواهد شد

و در هر غزل، ردیفى است که نخواهید شنید

از این کتاب مقدس تا این کتاب مقدس، یازده آیه نازل خواهد شد

در هر آیه بشارتى است که نخواهید خواند

و

از این آفتاب ملایم زمستانى تا این آفتاب ملایم زمستانى، یازده خورشید خواهد گرفت

و با هر کسوف، نمازى است که نخواهید گذارد

اما

شما مى‏توانید آواز برگ‏هاى بید را

در این آفتاب ملایم زمستانى

از لابه‏لاى رقص باله بشنوید

(و در این همه، نشانه‏هایى است براى خردپیشگان)

پس شما خواهید دید

و در کتاب مقدس خواهم نوشت

این سپیده که بزند

مرد، شما را به صحنه مى‏برد

و تمام آیات را نماز مى‏گذارد

آن وقت

ناقوس کلیسا

نت دوازدهم را بى‏پرده خواهد نواخت.

 


 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم


چشمی کنار پنجره ی انتظار . . .

اشک هجران
بـــــیا بـــی تــو بــهارانم خزانــه -:- بـــــیا تـا قُـــمریان خــوانند ترانه -:- بـــــیا که بلبلان بی تو خموشند -:- غـــزل خوانان ز تو دارند نشانــه -:- بـــــیا تا از خزان ، فارغ شود باغ -:- چو گیرد ، شاخسارش را جوانـه -:- بــــیا جانا ! تو در دل آشیان گـیر -:- که بی رویَت خراب است آشیانه -:- بیا ای سروْ قد ! کن قامتم راست -:- قــدم از هجر رویت ، شد کمانـه -:- بــــیا زخم دلم را مرهمی نِــــه -:- کـه می رنجد ز درد این زمانـــه -:-
 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

 

بایگانی

 

اشتراک