سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 87561

  بازدید امروز : 4

  بازدید دیروز : 3

چشمی کنار پنجره ی انتظار . . .

 
دوستی خدا برای آن که چون خشمگین شود، بردباری کند، قطعی است [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
نویسنده: اشک هجران ::: یکشنبه 86/6/4::: ساعت 7:35 صبح
 

سالهاست بین ما ایستاده‏اى، ما را مى‏بینى و خجالت مى‏کشى. مى‏بینى که گناه در میان ما پرسه مى‏زند و جنایت روى دوشمان نشسته است. مى‏بینى که دلهامان با سیاهى فاصله‏اى ندارند.  مى‏بینى که شیطان، روى قلب ما سایه انداخته است. چقدر بى‏قراریم براى گناه کردن. چقدر ناتوانیم براى دیدن لبخند خدا. چقدر تنهاییم وقتى که میان ما هستى و تو را نمى‏بینیم.

سالهاست میان ما ایستاده‏اى. همه چیز را مى‏بینى. مى‏بینى که به لحظه‏ها رحم نمى‏کنیم. لحظه‏ها را بدون اینکه دریابیم پشت سر مى‏گذاریم. ما قاتل لحظه‏هاییم. مى‏بینى که با همه خوبیها درافتاده‏ایم. مى‏بینى و سر به زیر مى‏اندازى؛ خجالت مى‏کشى.

سالهاست که میان ما ایستاده‏اى و همه چیز را مى‏بینى و تحمل مى‏کنى. تو آگاهى. تو از دلهاى بى‏طاقت ما آگاهى دارى. تو از دلهاى سر به زیر ما که راه آسمان را گم کرده‏اند آگاهى دارى. از فریادهاى بى‏صداى ما آگاهى دارى. از روزهاى تکرارى ما، از عمق شبهاى تار ما، از زورق به گل نشسته امیدمان آگاهى دارى. آگاهیهاى تو در همه کوچه‏ها جارى شده است. عرق شرممان را ببین!

روزها مى‏گذرد و مثل باد مى‏رود. زمان، اعصاب دلها را خرد کرده و زمین، همین‏طور سرگیجه دارد و حیران است. از روزهایمان بوى ماندگى مى‏آید. ما براى یکدیگر یکنواخت شده‏ایم. چقدر بى‏معناییم. چقدر در مشق زندگى‏مان غلط املایى داریم. یکى بیاید پنجره زنگ‏زده اتاقمان را باز کند. یکى بیاید برنامه روزانه‏مان را از سر سطر بنویسد. چرا هیچ کس نمى‏آید روحمان را با خودمان آشتى بدهد. محله را بوى گند برداشته است. حالمان دارد به‏هم مى‏خورد.

خجالت مى‏کشى ولى باید شروع کرد. شرمنده‏ات کردیم، ولى باید کمکمان کنى. سلولهاى بدنمان هم از ما فرارى‏اند. آن‏قدر بو مى‏دهیم که نسیم از کنارمان نمى‏گذرد و هوا بى‏حوصله شده است. مُردیم از این همه بى‏خودى؛ از این همه بوى نا؛ از این همه ناآگاهى. با همه ماندگى و نادانى‏ام، باز هم تو را مى‏جویم. تو را که صبرت زمان را انگشت به دهان کرده‏است. سلام بر صبرت. سلام بر آگاهى است. سلام بر آمدنت!

 


 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم


چشمی کنار پنجره ی انتظار . . .

اشک هجران
بـــــیا بـــی تــو بــهارانم خزانــه -:- بـــــیا تـا قُـــمریان خــوانند ترانه -:- بـــــیا که بلبلان بی تو خموشند -:- غـــزل خوانان ز تو دارند نشانــه -:- بـــــیا تا از خزان ، فارغ شود باغ -:- چو گیرد ، شاخسارش را جوانـه -:- بــــیا جانا ! تو در دل آشیان گـیر -:- که بی رویَت خراب است آشیانه -:- بیا ای سروْ قد ! کن قامتم راست -:- قــدم از هجر رویت ، شد کمانـه -:- بــــیا زخم دلم را مرهمی نِــــه -:- کـه می رنجد ز درد این زمانـــه -:-
 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

 

بایگانی

 

اشتراک